حرفای شوهرمو ببینین من همونم که دیروز و پریروز تاپیک زدم دعوا با مادرشوهرم
سه روزه هیچی نمیخوردیم منو شوهرم از بس ناراحت بودیم. الان از ساعت دوازده شب تا الان شوهرم باهام حرف زد اونم مردی که مغروره خیلیییی و تا الان اینجوری ندیده بودمش. گفت من با دنیا عوضت نمیکنم فکر نکنی ها پشتت نیستم من اگه یه بار به تو تذکر دادم بیست بار به مادرم تذکر دادم که اذیتت نکنه. من اونقد دوستت دارم که خواهر و مادرم نمیتونن پرم کنن باور کن اگه بیان بگن ماست سفیده باور نمیکنم خدارو هم بیارن قسم بدن باور نمیکنم چون میشناسمشون. گفت حرفای مادرمو فراموش کن من عمرا طلاقت نمیدم حتی اگه دشمن خونیم هم بشی باز طلاقت نمیدم. اگه گیر میدم چادر سر کنی بخاطر اینه میخوام کل تنت مال من باشه کسی نبینه اما دوست داشتنت این بلارو سرم اورده دست خودم نیست من خیلی میخوامت حتی الان که با مادرم دعوا کردید و تو هم بی احترامی کردی اون دنیا هم نمیذارم تنها بری. حق نداری با مادر و خواهرم حرف بزنی میبینی که چطوری سه روز زندگیمون بهم ریخته. گفت عاشق بدنتم عاشق صداتم راه رفتنت دعوا کردنت. اما وقتی میری بیرون از ترس اینکه اینکارات دل یه مرد رو بلرزونه و از دستت بدم دیوونم میکنه بفهمم. فکر نکن مادرم میگه طلاقش بده من بخاطر بچه طلاقت نمیدم نههه. اگه تو نبودی بچه هم نبود من چجوری بذارمت کنار وقتی حتی دخترمونو میبینم انگار تو جلو چشامی. چجوری بذارمت کنار وقتی در کنار مغرور بودنت لوس میشی و دلمو میلرزونی. چجوری بذارمت کنار وقتی حالم خرابه تو حالمو خوب میکنی. فقط خواهش میکنم از این به بعد مادرم هر چی گفت بی احترامی نکن و جواب نده دهن ب دهن نشو فقط به خودم بگو من باهاشون طرف میشم. اینجوری از چشم بقیه هم نمیفتی
