2777
2789

من ۴ ساله ازدواج کردم 

رابطه ام فقط یک سال اول با شوهرم خوب بود قبل از اینکه بیایم طبقه بالای مادرشوهرم... از وقتی اومدیم انگار شوهرم عوض شد انگار که چون پیش خانواده اش هستش غرور بگیرتش، البته خیلی یهو اینجوری نشد ها ۴ بعد از اینکه از اینجا اومدنمون گذشت اینجوری شد.

قبل اینکه بیایم اینجا برای باباش به صورت روز مزد کار می‌کرد اونا هم اکثرا دیر به دیر یا کم بهش پول میدادن و میگفتن اگه بیای پیش خودمون شریک بشی و اجاره ندی وضعت بهتر میشه و اینجوری شد که اومدیم طبقه بالا مادرشوهرم.

یکی دو ماه که گذشت من حالم خوب نبود صبح خیلی زود رفتم بیمارستان و ظهر شوهرم اومد دنبالم و برگشتیم مادرشوهرم اومد بالا و کلی نفرینم کرد فقط برای اینکه بهش نگفتم دارم میرم بیمارستان، اون روز شوهرم پشت من دراومد دلم بهش گرم تر شد دفعه دوم بود اینکارو می‌کرد اما دفعه آخر هم بود 

اون موقع ها یه بار گفت بچه دار نشید شما، حتی به شوهرم گفت خدا به شما بچه نده این زن بچه دار بشه بیچارت میکنه... شوهرم حسابی باهاش دعوا کرد و منم پامو کردم تو یه کفش گفتم بچه میخوام گفتم من از هفته های اول ازدواجم بهت گفتم بچه میخوام، وقتی اومدی خواستگاریم گفتم چون مادرم زود مرد و عروسی منو ندید دارم زود ازدواج میکنم که اگه تو سن اون مردم حداقل عروسی بچمو دیده باشم.

شوهرم قبول کرد و همون ماه باردار شدم بماند که مادرشوهرم گفت خدا اینو واسه عوض داده نه هوس، با این حال همه چی خوب بود تا وقتی چهار ماهم شد با پدرش سرکار بحثش میشد با من دعوا می‌کرد پول کم می‌آورد خانواده منو فحش می‌داد مادرش هم هر چی میخواست بهم میگفت و شوهرم میگفت تو هیچی نگو احترام نگه دار همیشه مادرش مقصر بود و به رفت و امدمون کار داشت ولی شوهرم منو می‌برد عذرخواهی الان بچم دو سالشه حالا اختیار بچمو هم ندارم.

امشب خونه جاریم بودیم دخترم رفت رو میز گفتم بیا پایین دخترم پدرشوهرم گفت ولش کن دخترم دوباره رفت بالا... آوردمش پایین گفتم نرو دوباره پدرشوهرم پرید وسط چند بار به روی خودم نیاوردم و تکرار کردم اونم مرد گنده دوباره حرف رو حرف من آورد منم دخترمو زدم.

همیشه وقتی یه چیزی رو من میگم نه میدن دست دخترم بچم قشنگ فهمیده یادگرفته که من میگم نه بره سراغ اونا یا گریه کنه تا یکی غیر من خواسته اشو انجام بده وقتی هم ناراحت میشم و دعواش میکنم شوهرم میگه تو جوگیر میشی وگرنه کار اونا بد نیست تو وحشی و روانی هستی بچه رو میزنی.‌.

من دیگه نمیتونم تو زندگی که اختیار ندارم از خودم بمونم نه میتونم با کسی که دوست دارم رفت و آمد کنم نه یه شب بدون استرس با شوهرم برم بیرون غذا تو خونه ام درست میکنم بیشتر اوقات میاد میگیره برای خونه میرم خرید پایین باز میکنه و چیزی بخواد بر میداره یا بعد میره میگه اینا بیشتر از ما گوشت و برنج میخورن یا حتی چند وقت پیش اومده بوده تو یخچال سرک کشیده بود من یادم نبود تو خونه میگو داشتم اون دیده رفته به شوهرم گفته چرا درست نمیکنه به ما هم بده قایم کرده چرا، شوهرمم همیشه به من میگه سکوت کن چجوری سکوت کنم من حتی اختیار بچمو ندارم امشب وقتی دخترمو  زدمش مادرشوهرم اومد از دست من بگیرش از دستش کشیدم گفتم ول کن لوسش کردی تا آخر برام قیافه گرفت بعد هم که بچم رفت پیشش گفت من باهات قهرم محلت نمیدم که لوس نشی مامانت اینجوری نگه 

شوهرم چند باری منو زده منم چند بار قهر کردم رفتم ولی برگشتم بد دهنی میکنه اما من خر هنوز یه حس هایی بهش دارم یا شاید هم از جدایی می‌ترسم نمیدونم 

ولی  به نظرتون جدا بشم؟ با وجود یه بچه؟ تنها پشتوانم ۱۰ میلیون پوله که ماهانه به حسابم میاد

جدانشو دقیقا حال و روزت مثل منه من که پدرم دراومد و نتونستم دخترم رو درست تربیت کنم فقط دخالت های بی ...

شوهرم تکون نمیخوره از اینجا 

دلش خوشه به اون یکی خونه پدرش منتظره داداشش از اونجا بلند بشه تا بریم جای اون و دور بشیم 

اونم که چهارساله داره میسازه و هنوز تموم نشده 

من که عقد کردم اون شروع به ساختن کرد هنوز تموم نشده تا از اون یکی خونه پدرشوهرم بلند بشه.

شوهر منم که حتی اندازه یه پول پیش پول نداره طلاهام فروخت و ماشین ثبت نام کرد 

اصلا اخلاقش خیلی فرق کرده 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

جدانشو دقیقا حال و روزت مثل منه من که پدرم دراومد و نتونستم دخترم رو درست تربیت کنم فقط دخالت های بی ...

منم میخواستم همینو بگم طلاق نگیر 

طلاق آخرین راهه

خونه جدا بگیر ببین زندگیت بهتر میشه یا نه

رفت و آمدتو کم کن بچتم نفرست پیششون بگو دیگه به حرف مادر پدرش گوش نمیده اینم تنبیهشه تا وقتی یاد بگیره

 شوهرت تا وقتی اونجاست طرف مامانشو میگیره هر چیم بهش بگی فایده نداره شما این ده تومنو برای خودت حتمن پس انداز کن دیگه وقتی توی یه ساختمون هستید این فوضولیا هم هست نمیشه هم کاریش کرد همین تربیت بچتون بیفته دست خودتون غنیمته 

عزیزم خیلی خوب درکت می کنم

چون 4 سال تو شرایط جهنمی زندگی کردم

اما وقتی مستقل شدیم زندگی مون بهشت شد واقعا

صبر و حوصله کن

با مادرشوهرت اینا هم درگیر نشو

این وضع تا ابد که ادامه نداره

به زودی مستقل میشی

من ازدواج دوممه باخانواده شوهر ی حیاط میشینیم شوهرم بعد ازدواج خیلی  تغییر کرد انگار همون ادم نبود عاشق بودیم دخترمم ۱.۵ سالشه جای من باشی چیکارمیکنی حتی برای خوابیدن هم پیش اونا میخوابه ولی من دگ بیخیالش شدم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز