مثل من.
زندگيم شده بچه بازي همش لج بازي همش ناز كشيدن همش حرف هم رو نفهميدن....بخدا يكي از اين دوره هاي اموزش مهارت هاي زندگي رفتم ثبت نامش كردم ولي نرفت.هي راه رفت و مسخره كرد كه مهارت زندگي چيه من خودم خيلي ماهرم تو زندگي كردن اينا بايد از من ياد بگيرن...
گاهي واقعا خسته ميشم از دستش.ميخوام محكم وايسم بگم يا آدم شو يا طلاق ميگيرم.ولي بايد پشتوانه داشته باشم اگه اين جمله رو گفتم بايد خودمو واسه همه چيز اماده كرده باشم.نميشه يه روز اينجوري به شوهره گفت و فرداش دوباره دست از پا دراز تر برگشت سر خونه زندگي
عزيزم من سه بار جنگ و دعوا كردم رفتم خونه بابام.يه ماه .دو هفته...تا حتي تقاضاي طلاق هم كردم با اينكه همه مثه كوه پشتم بودن مخصوصا بابام اما باز برگشتم دست از پا درازتر.شوهرمم آدم نشد...حتي روش زيادتر هم شد متاسفانه...فحش و بي احتراميش بيشتر شد...به شدت توقعي شد
اخه من سر چيزهاي بچگانه قهر ميكرديم يا مشكلات اساسي نداشتيم.بيشتر از همه هم دخالت هاي خانواده ها عامل اساسي جنگ و دعواهامون بود.خانواده شوهرم زورگو هستن و خودخواه...انگار هيچ كس جز اونا بچه ندارن و هيچ كسي جز خودشون پدر مادر نيستن...ما يه مسافرت ميخواستيم بريم پدر شوهرم همش آيه ياس ميورد...كلا اعصاب و زندگي ما رو داغون كردن...خودشون سالم و صحيح زندگي ميكنن همونطور كه دلشون ميخواد بعد همش تو زندگي ما دخالت ميكنن...بخدا خانواده من يه بار بي احترامي نكردن اما اونا هرچي فحش بود دادن .آخرين بارم پدر شوهرم گفت نميذارم افسار پسر منو به دست بگيري و بكشي😔😔😔هنوزم كه هنوزه بحث داريم...يه بساطي...كلا همه از چشم هم افتادن...من كه هيچكس و دوست ندارم😔يه بار زنگ نميزنن بگن زندگيت درست شد؟؟؟پسرمون آدم شد..؟؟؟مادر شوهرم هيچ كاري جز خوردن و خوابيدن و خرج كردن و خنديدن هيچ كاري نداره...خدا شاهده پدرشوهرم مثه برده مي مونه هرچي خانوم بگه ميگه رو چشم اما ما چي؟؟؟همش ميگن مرد سالاري مرد سالاري اما واسه خودشون برعكسه....
تازه انقدر روشون زياده و اينهمه بي احترامي ميكنن مادر شوهرم ميگه چرا زنگ نميزني سراغ بگيري؟؟؟؟منم نميزنم...همه رو به خدا واگذار كردم...همه خواهرشوهرام دختر دارن..خيلي اذيتم كردن...منم گفتم بالاخره خدايي هست ...مادر پدرم و مريض كردن شوهرمم بدتر از همه...بالاخره يه عمر زير دست اينا بزرگ شده كلي تعليم و تربيت شده كه بي احترامي كنه به زن و خانواده زنش ...بعد يه چيزي هم كه بگي ميگن پررو و پاچه پاره...بخدا تو شهرمون كلي سرشناس و با اصل و نصبيم...اما بازم قدر ندارن...فقط زور گويي...منم دنبال اين هستم برم يه دعايي چيزي بگيرم به خانوادم وابسته بشه و شغلش و از همه جدا كنه...بدبختي با پدر و برادرش شريكن...ديگه خسته شدم😔😔😔😔
هعي دقيقا ميفهمم چي ميگي.از دامادشوت توقع داشتن دخترشون رو روي سر بذاره؛ اون وقت من بايد كنيز حلقه بگوش شوهرم باشم.البته مي دوني؛ خدا جاي حق نشسته.من ديدم بخاطر همين بي شرفي ها اينقدر بدي تو زندگي شون اومده....ولي آدم نميشن
هميشه ميگم.بعضي ننه هاي ايراني فقط عروس ميارن كه نياز جنسي پسرشون رو تامين كنه اونم فقط واسه اينكه از عهده خودشون بر نمياد!!
دقيقا آفرين...ولي من نديدم يه روز بد تو زندگيشون والا مادر شوهرم عين گرگ مي مونه همش ميگن به خدا واگذارشون ميكنم اما زندگي خودم داغونتر ميشه...مادرشوهرم هيچ مريضي نداره دنيا به ...شه....اونوقت من جاي نوه اش از بس حرص و غصه خوردم كبدم جرب شده.قلبم درد ميكنه با سينه ام....نميدونم پس اون خدايي كه ميگن كجاس؟؟؟؟مادرشوهر من اصلا نميدونه غصه چيه قرص اعصاب و ميندازه بالا همش ميخنده و ميخوره و ميخوابه و ميگرده...تازه به همه هم توصيه ميكنه...يه ذره وقت صرف بچه هاش نكرده اصلا مادري نكرده مخصوصا شوهر من كه آخري هم هست زير دست و پا همه بزرگ شده....باور ميكني به بچه هاش شير نداده ...فقط چهل روز ...سينه هاش عين دختر ١٨ساله اس...اونوقت همه برا خانم خودشونو ميكشن يه وقت غم به دلش نياد...اونموقع پدر و مادر من تا تونستن كلي وقت برام گذاشتن تا يه ادم مفيد باشم اخرشم شدم يه ادم عصبي و پرخاشگر نشستم تو خونه حق هي كاري هم ندارن....خيلي بد جنسن ...مخصوصا يه خواهرشوهرام اما دلم خوشه همشون دختر دارن....خدا جاي حق نشسته اگه اين دنيا جواب پس ندن دنياي ديگه اي هم هست...خيلي در حقم بد كردن اما من تا تونستم خوبي كردن خودمو به خريت زدم...اما اونا بدتر شدن...فقط كافيه از كنارشون رد شي همش پچ پچ ميكنن...اخرم يه روز جلوشون در ميام...به شوهرمم گفتم...
ميدوني اشتباهت كجاست؟
دو جا اشتباه داري.اول اينكه بخاطر اين موجودات حقير حرص ميخوري.وقتي حرص ميخوري يعني داري اهميت ميدي.اهميت منفي هم اندازه اهميت مثبت رفتار زشت شون رو تقويت ميكنه.بابا به يه ورت باشه اصلا حرص نخور.با همين حرص خوردنا به خودتم آسيب زدي.
دومين اشتباهت اينجاست كه فكر خودت نيستي.عزيز من اعصاب ضعيف و ناراحت كه به درد زندگي كردن نميخوره.چقدر تو خودت ميريزي؟؟ من خودم تجربه دارم وقتي روحيه آدم داغونه بقيه هم نمك روي زخم ميشن.باورت نميشه من افسردگي بعد زايمان داشتم اين فاميل شوهر و مادر شوهر چنان بلاهايي سرم اوردن.شده بودن شمر.
اعصابت ناراحته بايد بري دكتر.بري مشاور.درمانش كني.بيماري اعصاب و افسردگي هم بيماريه.تو دستت بشكنه خداي نكرده ميشيني ميگي ول كن خودش خوب بشه؟ نه ديگه...ميري گچ ميگيري.اينم مثل همون
برو روان شناس يا روان پزشك.روحيه ات رو خوب كن.محل به اينا هم نده بشو خار جشم شون.به خودت برس.خوشكل باش.
من افسردگي زايمانم رو درمان كردم باور كن اگه دارو نميخوردم تا حالا مرده بودم.
از نظر رسيدن به خودم منم خيلي نرسيدم به خودم.هيكلم هنوز چاقه.اما چون روماتيسم دارم دكتر روانپزشكم گفت به هيچ عنوان براي وزن كم كردن به خودت فشار شديد نيار روماتيسمت عود مكنه.گفت اگه قراره ده پونزده كيلو كم كني تو هشت ماه يا يه سال كم كن نه تو دو سه ماه.
اره راست ميگي اما من به خودم ميرسم چند سالي خيلي خريت كردم و مطيع بودم اما دوسال پيش يه قشقرق به پا شد كه ديگه حساب كار اومد دستشون...شوهرم تنها نميذاشت برم بيرون دااون شدم اين چندسال اما الان ميرم و ميام ...كلاس شنا.كلاس طراحي....اما ميدوني چيه؟؟؟؟وقتي شوهرت به خانوادش خيلي وابسته باشه آدم ضربه ميخوره...بعد با خانواده تو سنگين رفتار كنه اونم الكي آدم غصه ميخوره...اين هفته برا شوهرم ميرم وقت دكتر بگيرم.مشاورم كه هنوز پيدا نكردم...
من خاله ام سه بار ازدواج كرده بدون پشتوانه ...اوليش و كه تا فهميد اعتياد داره جدا شد جدا شدنش هم همزمان با فوت مامانيم و باباييم شد😔😔😔ميدوني يعني چي؟؟؟كمرش شكست اما باز خيلي محكم بود برادر بزرگه كه داييم ميشه يه دختر نوزده ساله كه تازه طلاق گرفته با يه پسر ١٥ساله و يه خواهر ١٧ساله بدون پدر و مادر و ول كرد و رفت اين سه تا رو پاي خودشون موندن و بزرگ شدن الان به جايي رسيد بدون پشتوانه...دومين شوهر خاله ام هم اعتياد داشت و شيشه ميكشيد براش چاقو درميورد كه از اونم جدا شد تا با سومي ازدواج كرد كه از هر نظر عاليه و نجيب...خاله ام يه دختربا حجب و حيا و خوشگل و با خداست كه اينهمه بلا سرش اومد اما بازم قوي بود....براي خواهر و برادرش هم مادري كرد هم پدري ....يه چيزي ميگم يه چيزي ميشنوي...توكلت با خدا باشه
سلام
صحبت كردم باهاش.مثل هميشه.انكار و نه چيزي نيست و بعدشم كه انداخت گردن خودم.ميگه تو خيلي گرفتاري حواست به من نيست با من سرد و بد خلقي!!! جل الخالق.ديگه اگه بري سراغشون بگي داري چيكار ميكني ميشي بدخلق
.يكي دو روزه اون لپ تاپ عوضيش خراب شد الان شبا بيكاره نميدونه بايد چكار كنه! مياد با من حرف ميزنه و گپ ميزنه و .....خوب اين خوبه من حس خوبي دارم.انشاللله موقت نباشه
تو همين گپ زدنا بهش گفتم اگه اخلاق زندگي و اخلاق جنسي ات رو درست نكني من واقعا زنت نيستم.طلاق هم نگيرم از نظر عاطفي ازت جدا ميشم چون تو داري جووني من رو حروم مي كني.
فعلا گفته ميره مشاوره.منم محكم منتظرم اگه نرفت واقعا ميرم واسه قهر طولاني و شايدم طلاق.به نظر من اونم بايد واسه اين زندگي يه قدم برداره نميشه كه همش من همش من
تارا سلام
چقدر درگیر زندگیت شدم.
الان ۵ سال گذشته.
بیا بگو الحمدلله اوضاع بهتره؟ چه کارا میکنی؟ دختر کوجولوت خوبه؟
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
