بعد امسال از شانس بد من با هم افتادیم ما باهم مینشستیم چون کسی رو پیدا نکردم باهاش بشینم
وای یه دختر خیلی خیلی خوب اومده تو کلاسمون از همه لحاظ عالییی درسش عالیههه خیلی خوبه و خونشونم بغل خونه ماست بعد من دیدم تنهاست رفتم باهاش آشنا شدم و گفتم همسایه ایم بیا باهم بریم مدرسه ازین به بعد چون منم تنها میرم همیشه اون دختره عقده ای با مامان باباش میومد و منم چندبار گفتم که بیاد باهم بریم گفت نمیتونم به مامانم بگم نیاد تو مدرسه که باهم رفتیم این دختره عقده ای هی سوال میپرسید که چیکار کردین؟باهم اومدین؟بهت چی گفت و فلان منم جوابشو الکی الکی میگفتم فهمیدم حسودی کرده