بچها ما جا به جا شدیم بعد اومده بودن پرده هارو وصل کنن منم خواب بودم
اقا از خواب پاشدم دیدم یا ابلفضل حوری بهشتی اومده پرده وصل کنه😂😂چشم ابرو مشکی قد بلند چارشونه
بعد هعی با من حرف میزد
میگفت سر و صدا کردم از خواب پا نشدی؟ گفتم نه بابا من اینقدر خسته بودم اصلا نفهمیدم بعد میخندید میگفت اخه این انصافه یکی مثل ما کار کنه یکی مثل شما بخوابه
منم گفتم چی بگم والا
بعد غذا گرم کردم حالا غذام چیز خاصی نبود سیب زمینی بود میگفت به به چه بویی راه انداختی بوی چلوکباب میده منم گفتم نه بابا سیب زمینیه تشریف بیارین بفرمایید و اینا
بعد داشت گیره وصل میکرد یهویی گفت ۲۰ بعلاوه ۱۵؟
منم تازه از خواب پاشده بودم گفتم بله؟ ۳۵ بعد میگفت نه یابل قبول نیست نمیپذیرم فکر کردی
خلاصه ک اون هعی با من حرف میزد همه ی اینا درحالی بود ک بابامم بود😂😂