اصلا توجهی نکنه بهت
هی خودم میرفتم بهش می گفتم تولدمه ها دیدم سرد نکاه میکنه
باز رفتم گفتم بهش مبارکککک ( هی می گفت مرسی مرسی)
گفتم تولدت مبااارکککک ( می گفت مرسی )
گفتم کادو چی بدم ( که متوجه بشه آقای تولد منه، باید بهم کادو بدی) برگشته میگه چی
چند روز پیش با مامانم دعواشون شد و میخواستن همدیگه رو بزنن من رفتم جلوش وایستادم و نذاشتم نزدیک مامانم بشه، خسته ام شده بود از بحث و دعوا ها، از جیغ داد ها
همه هم میگن بهم واای چه زندگی خوبی داری 😐
جزئیات و واقعیت رو ک نمیدونن!
خلاصه دو روز بعدش ازم خواست واسش ی برنامه هایی رو نصب کنم هرررکاری کردم نصب نشد و اینم کینه گرفت فکر کرد از عمد انجام نمیدم و چند دقیقه بعدش صدام زد و داشتم غذا میخوردم ، بار دوم جواب دادم که برگشت زهرمار و مرض، بی شرف.... ی عالمه پشت سر هم بهم داد بدون هیچ دلیل خاصی🙂
منم دلم شکست همون لحظه ولی سعی کردم گریه نکنم و به جایش میخندیدم
چند روز از این ماجرا ها میگذره با اینکه خودش مقصر بود پ بهم توهین کرد من خیلی کارها واسش انجام دادم و حرف زدم باهاش و حتی کیک درست کردم روز تولدش ولی حیف
بهم میگه من صدات زدم جواب ندادی ( بخدا فقط ی بار اسمم رو آورد و بعدش جواب دادم) ارزش نداری
گفتم منم دارم خیلی بهت لطف می کنم بعد این همه حرفایی که بهم زدی باهات صحبت میکنم و احترام میذارم
و الان اومدم تو اتاقم 🥺