شوهرم ماموریته بعد ماههاس رفته ولی خدایی جقد مامانا فرق میزارن فک کنین وقتی خواهریا داداشم با همسراشوم میرن بیرونی سفری جایی پمامانم هیجی بمن نمیگه فک میکنه من چششون میزنم ولی یبار من شوهرم رفته بودیم سفریهویی شد مامانم گلایه ک چرا خبر من نکردی بعد بدبختیای خواهرم داداشم خیلی ب چشش میاد ک طفلک گناهن گافیه یکم خوش باشن میگه مگه کجا رفتن! یا چیکارکردن حالا نوبت من برسه فک میکنه من سرخوشترین ادم رو زمینم خیلی دلم گرفته فعلا تنهام اما خوب نوبت منم میرسه مامانم اینجوریه ک ی سوغاتی بیارن براش خواهرم یا داداشم نمیگه فلان داداشت رفته مسافرت اینو برام اورده میگه خودم خریدم خیلی دلم شکسته