با خانواده همسرم هستم سه ساله عروسی کردم
تو این تایم زمین اینا خریدیم داریم میسازیمش
سه تا اتاق دار یکیش کل وسایل جهزیمه یکیش خودم میخابم اینا
همسرم جای دور کار میکنه برا ساختن خونه
اماده شد انشالا میریم خونه خودمون
۲۰ روز اینا پیش ساعت ۱۲ شب گفتم برم اشپزخانه ی نسکافه درس کنم
منم همین که دره اتاقو باز کردم دیدم پدر شوهرم بیداره چشش باز بود
مادر پدر شوهرم تو حال میخابن
بعدش من رفتم اشپزخانه درس میکردم گف گرفتار شدیمااا
اومدم اتاق درو بستم
دیدم پاشده همه ی برق خونه رو روشن کرده تلویوزن همچینن صداشو خیلی زیاد کرده
تو اشپزخانه وسایل میشکونه داد میزنه میخونه ما نمیخابیم عینه روانیااا
فرداش به مادرشوهرم گفتم نمیخاین به همسرم میگم بیاد بریم گف دلتون میخاد برید خب برین به سلامت
برو اونجا خونه بگیر جای که مادره من هس گفتم من برم هم
خونه بگیرم میرم شمال سمت خونم خونه میگیرم
اینو رفته به همه گفته که حرفای کنو بعدش گفته میرفتن چشم نمیدید به شوهرشم میگم بیاد جمع کنه بره
خیلی دلم شکست اصلا دیدگاهم بهش عوض شد
الان میخاد بره مشهد بهم گفته به شوهرت بگو برام پنج میلیون بده واسه کرایم
در حالی که الان کاغذ دیواری میزنن طرف دیروز زنگ زد کاغذ اومده پول بدین ندارن بدن
منم خیلی بهشون گفتم ندارین بهش بگین که چند ماهه میدیم
دیگه دیروز زنگ زد گف چک میدم وگرنه چک هم نمیداد
انگار واجبه مشهد رفتن الان اصلا براش واجب نیس
پول کاغذ دیواری مونده
خلاصه دیگه منم بخاطره کاراشون رفتاراشون دلم شکسته
بدم میاد ازشون دلم راضی نیس پنج میلیون بدم
نظرتون چیه کارم خوبه یا نه؟!
بنظرتون بهترین راه چیه بدم بهش؟!