من پدر مادر ازهم جدا شدن چون سرکار میرم وقت نمیکنم زیاد بع پدرم سر بزنم پدرمم تشکلیل زندگی داده الان بعد سه ماه میخوام برم دیدن پدرم از اون ور مامانم میگ امدی غروب بریم سمت مامان بزرگت اونا سمت ی روستایی زندگی میکنن درصورتی که اونا هفته پیش اینجا بودن دیدیمشون گفتم الان میخوام برم باشگاه فردا کار دارم بیام بریم اونجا دو روز ک چی خودش کلن صبح تا شب خونه اس بعد میگه تو فقط خودتو میبینی منم گفتم بسه خسته شدم از حرفای تکراری الان برای من قیافه گرفته گفتم میخوای بری برو من میرم چند روز اون ور بمونم هیچی نگفت هرسری میخوام برم خونه پدر اوقات منو تلخ میکنه خودش میگ برو ها
بنظرتون الان مشکل از کجاست