۸ ساله ازدواج کردم,الانم یه بچه دارم ,بچه ام نوزاده ,این چند سال عذاب کشیدم با مرد بی محبتی زندگی کردم الانم بعد از اوردن بچه کلا جاشو ازمن جدا کرده اصلا نزدیک من نمیشه ,دور میشه ازمن ,دیگه امیدی به این زندگیم ندارم خیلی فکر کردم خوب میشه اما این دیگه خیلی به غرورم برمیخوره ,نمیتونم تحمل کنم ,دارم میسوزمو زجر روحی شدیدی رو دارم تحمل میکنم ,مادرو پدرم جدا شدن ,و خانوادم با یه بچه قبولم نمیکنن خیلی سخته ,بچه ام هم نوزاده ,نمیتونم ولش کنم ,ناراحتی روحی گرفتم ,بااین زندگی چه کنم ,برادرم هم میگه تو دنبال عشق و عاشقی هستی بشین زندگیتو کن ,در صورتی که تو راهرو خوابیدم الان شوهرم تو حال خواستم حداقل یه کاری کرده باشم منم