خانم ها دیروز یک گربه به من پناه آورد به خدا قسم باورم نمیشد که اینجوری به من چسبیده بود ولم نمیکرد همش میو کیو میکرد خودشو مینداخت تو بغلم لوس میگرد خودشو بهش هم غذا نداده بودم که بگم غذا دادم نه خودشو یهویی انداخت تو خونه
هر کاری میکردم بیرون هم نمیرفت گفتم شاید این گربه گمشده زنگ زدم یک دوتا خانم اومدن بردنش با یک آقا
ولی حس میکنم بازم گربه دوست داشت پیش ما بمونه چون هیچ جوره نمیرفت بیرون از خونه بیرون هم میرفت بازم خودشو مینداخت تو خونه وقتی هم اومدن ببرن چشمای مظلومش بهم خیره نگاه میکرد آخ که من بمیرم که نتونستم نگهت دارم یک جوری بود چشماش انگار ازت توقع داشتم نگهم داری