پانزده سال هست عروسشون هستم ماهی دوبار صبح رفتیم خونشون و عصر برگشتیم در حد توانم اونجا کار انجام دادم و پا رو پا نذاشتم لم بدم مادرشوهرم هیچ کار هیچ کاری ها برای ما اصلا نکرده تو این مدت با احترام رفتم و با احترام اومدم متقابل بوده امسال مادرشوهرم فوت شد تا چهلم همه چی خوب بود یهو بعد چهلم خواهر شوهرت رفتن تو فاز قیافه و اخم منم دوبار رفتم دیدم اینطوری نرفتم شوهرم دوسه بار تنها رفته بودبا اونم همینطور بودن بعد ازشون سوال میکنه چیه چرا ناراحتین علتش چیه خواهرش هم گفته ها خانمت تو رو پر کرده مادر ما پونزده سال به زن تو باج داده و احترام گذاشته ما دیگه نمیخوایم باج بدیم😢
در اصل به پول بها میده چون دخترها پولذارن و با اینکه پدر شوهر بی نیازه اما حسابی از نظر مالی هوای باباشون دارن اما شوهر من یه کارگر به خرج خودمون موندیم
من کلا هدفم ازین تاپیک این بود مشورت کنم الان چه رفتاری داشته باشم برم نرم کمتر برم شما جای من بودین چکار میکردیم خودم به شخصه اصلا و ابدا دوست ندارم برم کلا دلم ازشون سرد شده اما وقتی میبینم شوهرم یا دختر کوچیکم مدام در موردشون حرف میزنه و دوست داره بره اونجا دلم میگیره باورتون میشه بچه های من عمه هاشونو بیشتر از تو حالشون دوست دارن بیشتر بخاطر رفتارهای من هست و احترامی که گذاشتم و بد نگفتم چون اونا با بچه های من خیلی صمیمی نبودن با اینکه بچه های خواهرشون رو میپرستن