آقا من حدودا چند ماهه جاری دار شدم زیاد همو نمیبینیم شاید ماهی یکبار
ایشون یکم خود شیرینه کل خانواده شوهرم بهش احترام میزارن شده سوگلی با این مشکلی ندارما
مشکل من حرفا و تیکه هاشه بعددو ماه رفتم خونه مادرشوهرم من همیشه تا نه صبح میخابم اون کلا شیش بیداره چون مادرشوهرم هم زود بیدار میشه باهم خیلی اوکی شدن من بیدار شدم غذا درست کردم جارو زدم وقت ناهار شد سفره پهن کردم دیدم اومد گفت به به خوب مثل خان میخابی😑 گفتم تو چند بیدار شدی گفت شیش گفتم ناهارو کی درست کرد خونه رو می مرتب کرد گفت تو منم گفتم پس اگه شیش بیدار شی و به دردی نخوری بدرد نمیخوره بیدار شدنت دیدم به خانم برخورد ناراحت شد گذشت و رسید روزی که ما دعوت بودیم عروسی اقوام من به آرایشگاه رفتن اعتقادی ندارم چون بهداشتی نیستن و خودمم میکاپ کردنم خوبه کلی لوازم آرایشی دارم خودم میکاپ میکنم خودمو اومد گفت ووووووووای نگاه لوازمو دختر پول اینارو جمع کن خونتو درست کن 😑منم گفتم تو بکن ویلا بخر
و خیلی خیلی از این حرفا میزنع که خیلی ناراحتم میکنه ازش متنفری شدم همش جلو بقیه منو خجالت میده با اینکه کاری بهش ندارم و من چقدر هم ازش بزرگترم الان عمل کردم زنگ زد جواب ندادم دوس ندارم باهاش حرف بزنم