صبحم تاپیک زدم
صاب کارم متاهله از منم ده سال بزرگ تره
راستش ما باهاشون خانوادگی در رفت و آمدیم مامانم خیلی به خودش و خانمش اعتماد داره
دو سال پیش یه بار اومد جلو صورتم رو بوسید منم اصلا حواسم نبود خیلی ناغافل بود و خیلی خجالت کشیدم خودش باید فهمیده باشه ناراحت شده بودم ...
بعد من اینو روم نشد برا مامانم تعریف کنم
نگفتم همیشه هم تو این شش هفت سال منو میرسونه خونه و تابستونا به بهونه کولر میگفت بیا جلو بشین من هر بار میپیچوندمش نمیرفتم جلو اینم به مامانم نگفتم که بعضی وقتا میگه بیا جلو بشین .....
ولی روز پنج شنبه بهم گفت بیا یه روز دوتایی بریم بیرون من اول سکوت کردم باز تکرار کرد یه روز بریم دوتایی بگردیم و.. منم گفتم انشالله باشه با خانم و بچه هاتون باهم دیگه میریم بیرون ... ولی تاکید کرد گفت نه دوتایی خودم و خودت و به کسی هم نگو بین خودمون بمونه .... من هی میگفتم نه اون هی میگفت بگو باشه و یه روز دوتایی باهم بریم بیرون تنهایی ... اخرشم دیگه فقط سکوت کردم و جلو خونمون پیاده شدم ولی اصلا خوشم نیومد از این حرفاش
به مامانم اینو تعریف کردم یکمم بدش اومد ولی گفت با توجه به شناختی که دارم احتمالا منظور بدی نداشته .......