مامانم به شدت پسر دوسته کلا من یدونه دخترشم حساب هیچی نمیکنه ،یک هفته زنگ نزنم زنگ نمیزنه ،جمعه تا جمعه میرم خونشون ،خونم دوره و بچه مدرسه و کلاس بیرون، اینقدر سرد برخورد میکنه که موقع غذا خوردن هزار مرتبه نفرین میکنم خودمو ،برنج کم درست میکنه ی مرغی تکه های کوچیک سرخ میکنه با سیب زمینی کم ،برا بچه هام ی کف دست برنج میریزه ،منم فقط خودخوری ،
دیدم مشغول شد به من میگه شما عصری میرین،داشت قیمه بار میذاشت گفتم چرا غذا درست میکنی گفت شب گفتم داداشت و زن و بچش بیان ،الان رفتن خونه مادرزنش شب میان ،بهم میگه قبل رفتند وسایل سالاد هست درست کن که من نمیرسم ،حالا جلو ما ی برگ کاهو نذاشت
حالا داداشم بالاسرش زندگی میکنن
خلاصه خدا نگذره منم نمیگذرم
شاید بگین داداشت بهشون میرسه نه تنها نمیرسه درحال کندنه ،خونه ۴سال نشسته آبگرمکن و سینک خراب شد به بابام میگه خونه توئه تو باید بخری بزاری به سلیقه ما و تمام کاراش این مدلیه.....الان مامانم رفت خوابید پسر من رفت تو اتاق دعواش کرد سروصدا نکن پسر ۱۱ساله چه سروصدایی، ولی هر روز بچه های داداشم رو میبینه بازم بیان پایین فقط قربون صدقه از کف پا تا سرشون میبوسه و ذوق میکنه