عقد دختر داییم بود.
دختر داییم زیاد دختر خوبی نبود کلا .داییم همیشه از دستش گریه میکرد اصن ابشون تو یه جوب نمیرفت.حتی یبار یه هفته فرار کرده بود از خونه و میخاست با یه پسره ک هیچ کسو کاری نداشت فرار کنه بره ترکیه ک با حقه و کلک برش گردوندن خونه و حبسش کردن و مشاور و اینا ک از سرش افتاد...خلاصه...
امشب عقدش بود یه عقد فوق العاده .یه خونواده خوب و شوهر خوشگل و پولدار مادر شوهر خوب خاهر شوهر خوب و...
حس کردم داره حسودیم میشه دست خودم نبود