بچه ها مامانم خیلی ترسوعه و هر لحظه فکر میکنه یه چیزی تو گلوش گیر کرده
بارها انواع دکتر بردیمش ، بیمارستان نصف شب
و هر جای دیگه
من خودم کادر درمانم و میدونم فقط ترسع واقعا
شاید هفته ای یک بار دو بار منو بد موقع بیدار میکنه میگه دارم میمیرم برس به دادم بعد که من بیدار میشم میگم بریم دکتر به اذن خدا همون لحظه میگه نه خوبم بهتر شدم و نمیاد دکتر
امروز اوج خواب بودم داشته پرده میتکونده یه غبار رفته تو گلوش و حس کرده داره خفه میشه منو بیدار کرد خدا میدونه فک کردم قلبم ایست کردع اصن ی لحظه از شدت شوک جلو چشمام سیاهی رفت
و بعد چند ثانیه گفت خوب شدم بخواب
دیگه نمیدونم چیکار کنم هر بار اینطوری پامیشم تا شب حالم بده