میشه تجربتون تعریف کنید ک احساس برد کردین خخخ
مثلا خودم ....مادرشوهرم بهم تیکه انداخت گفت بچمو گرفتی ...عجب عروسی دارم و کلی تیکه
با اینکه از درون تو ذهنم کلی فوشش دادم و میخاستم واسه تنبیهش دوباره دیر تر برم ک یاد بگیره تیکه انداختن ب من مساویست با کم کردن حضورم ....رفتم تو جلد ی برده با چشمای بغض الود ب شوهرم گفتم من یکی دوماه خونه مادرت نمیام اخه بهم اون حرفارو زد اونا منو دوست ندارن نمیدونم چرا من ک دوسش دارم اخه مگه من بی حرمتی کردم خدای نکرده ... اما تو حتما برو مامانته چشم ب راهته توروخدا برو ..
🤣🤣🤣دیدم شوهرم بعدش گفت غلط کردن منم نمیرم مگه مجردم
خلاصه ک وقتی کسی برام بد میخاد منم شگردهای خاص خودمو دارم شمام از تجربتون بگین