جدیدا دلم برای مامانم میسوزه
خیلی خشک و سرد و مغروره
از سرکار میاد خونه میگیره میخوابه تا فرداش که باز بره
همین امشب بهش گفتم بریم رانندگی مثل شبای دیگه میگه خوابم میاد گرفت خوابید
حسرت به دلم موند یه بار پدر دختری با هم بریم جایی مثل پارک و بازار هر چی هم باهاش صحبت میکنم فایده نداره
حالا هم فکر نکنید کارش سخته و کارگره نه کارمنده
خیلی دلم برای خودم میسوزه که حتی از پدرم محبت آنچنانی نمیبینم در حالی که فقط دارم حفظ ظهر میکنم پدرم بهترینه
امشب واقعا احساس بدی دارم