مامانم یهو اولش خندید و لبخند زد و گفت بزار
پسر فلانی خیلی خوبه و.... اینا میخوان بیان برات و انشاالله بیان و.....
من یهو موندم چکار کنم چی بگم من فقط خندیدم و گفتم وا چقدرم که شما دلجونی (یعنی همون باسلیقه که بهترینش رو انتخاب میکنه) و گل سر سبد پسرشون رو انتخاب کردی
من که تو شُکم واقعا ذهنم هضم نمیکنه
چی به مامانم باید میگفتم
میخواستم به مامانم یه حرفی بگم که فک نکنه خیلی دوست دارم با طرف مقابل ازدواج کنم
اصلا الان اسمش میاد یا خانواده ش خجالت میکشم چشامو می وزدم و میرم