روزایی که میتونستی خوب باشی ولی بد بودی
روزایی که میتونستی پشتم باشی ولی نبودی
روزایی که میتونستی دست رو سرم بکشی و بگی دختر بابا ولی نگفتی
روزایی که میتونستی بهم عشق بدی ولی ندادی
از این که درونم رو پر از عقده کردی
از این که منو محتاج عشقم عزیزم پسر مردم کردی
از اینکه اینقدر توهین شنیدن واسم آسونه
از اینکه بهم یاد ندادی یه مرد چجوری باید با دخترت رفتار کنه
از اینکه عاشقانه دخترتو دوس نداشتی بابا
از اینکه همیشه تو بچگی میرفتم خونه دایی عمو عمه و رفتار باباهای اونارو به بچه هاشون با زناشون میدیدم و با ۷ سال سن میرفتم تو دستشویی خونشون گریه میکردم
از اینکه دیدن تو و مامان کنار هم برام شده بود یه آرزو یه حسرت
از اینکه ناخن میذارم بهم میگی کافر مژه میذارم نگام نمیکنی از اینکه آرایش میکنم دلت نمیخواد تو روی سیاه شده ی من نگاه کنی
کاری باهام کردی که شوهرم یکم باهام خوب رفتار میکنه حالم بد میشه انگار وجود منو سیاه کردی عادت ندارن ازم تعریف بشه عادت ندارم دوست داشته باشم
بابا دوستت دارم بابت تموم زحمت ها و یه لقمه نونی که سر سفره برامون گذاشتی سایه ات هزار سال بالای سر خانواده باشه
ولی..............
عاشقت نیستم بابا من فقط از خون توام ولی دخترت نیستم بابا💔