من با ی اقایی چن ماه اشنا شدم ب قصد ازدواج وقتی اخلاق و رفتار همو فهمیدیم همچی خوب بود همچیمون بهم میخورد اون با خانوادم اشنا شد من با خواهرش قرار شد هفته بعدش بیان با پدر مادرش ولی یهو پدر مادرش مخصوصا باباش مخالفت کرد ب بهونه شناخت نداشتن گفتم خب بیان اشنا شن رفت امد کنن اشنایی شناخت پیداشه باباش قبول نمیکنه جتی بیاد باما اشنابشه میگه باید عمه عمو خاله دایی همشون بشناسم راجبشون تحقیق کنم بعد شاید بیاد درصورتی ک هنوز خودمونو ندیده و کل فامیل من ی شهر دیگه هستن منم گفتم ادرس نمیدم ی هفتس صحبت میکنه با باباش راضی نمیشه مخالفه خودشم ی سر ی هفته نظرش با باباش یکی شده الان میگه تو غیر منطقی هستین نظر شما چیه