با خانواده همسر رفتم
نه حرفی نه سخنی ، الکی دور هم نشسته بودیم همو نگاه میکردیم ، بعدشم ناهار خوردیم ، چون ما با خودمون سهممون نبرده بودیم کلی چشم و ابرو اومدن ولی ما دوتا کامل خوردیم و سعی کردیم به خودمون خوش بگذرونیم
عصرم رفتیم پیش خانواده من سبزه گره زدیم و خوردیم دوباره ، همین
خداروشکر خوب بود کنار همسرم بودم همین مهمه واسم