هر غذایی دلش میخاست واسش میخریدم
تمام سعیمو میکردم تاجایی بشه استرس نکشه حالش بد نباشه آرامش داشته باشه و دغدغه اش فقط خودش و بچش باشه نه چیز دیگه
پول میدادم بهش میبردمش خرید روحیش عوض بشه
خودم پیگیر نوبت مراجعه دکترش میبودم وخودم میبردم میآوردمش وهربار باذوق پیگیر میشدم که دکتر چی گفت و بچم چطوره
هر روزی ک کارم خلوت تربود باهم میرفتیم خرید سیسمونی و باهم اتاق بچمونو میچیدیم
تو کارای خونه واقعا کمکش میکردم یه وقتایی غذا حاضری میگرفتم یا میبردمش کبابی و رستوران وکافه
بهترین ماما و بیمارستان رو برای زایمانش میگرفتم
و برای بعد زایمانش کلی خوراکی مقوی میخریدم
در کل کاری میکردم بارداری و زایمانش به راحت ترین نحو ممکن بگذره و خاطره خوبی براش باشه