خانومش بنده خدا بارداره یخورده قیافش ریخته ولی هنوزم زیباییش رو داره
هربار رد میشدیم این منو یجور دیگه نگاه میکرد بااینکه خیلی خیلی ازم بزرگتره و یه بچه بزرگم دارن منم دوتا بچه دارم میدونه متاهلم همیشه حتی جلوی خانومش نگاهش خیلی بده زیر نگاهش همیشه معذب میشدم هربارم شبا دخترشو میاره دوچرخه بازی کنه چندبار دخترش به دخترم گفته توام دوچرختو بیار بازی کنیم ولی همیشه از ترس این آقا قبول نکردم وقتی اونم هست منم دخترمو ببرم تا امشب که خانومشو تو پیلوت دیدم و راجب ناامنی ساختمون باهاش حرف زدم تا اینکه آقاهه اومد و باز اون نگاه سنگین شروع شد هرچی خانومش خداحافظی میکرد یه قدم میرفت عقب منم خداحافظی میکردم آقا یه موضوع جدید پیش میکشید و منم تو رودرواسی میموندن و گوش میدادم تا جایی که خانومش داخل آسانسور بود آقا جلوی در آسانسورو گرفته بود و حرف میزد تهش چشاش یه برقی زد و با ذوق گفت شما داخل گروه ساختمون عضو هستید گفتم نه چطور گفت شمارتونو بدید اد کنم سریع گوشیشو آورد به هوای اینکه من شماره خودمو میدم😂🤣منم شماره شوهرمو دادم باز داشت زر زر میکرد الکی گوشی گذاشتم رو گوشم که گوشیم زنگ خورده که بره یه ساعتی بیرون کار داشتم تازه رسیدم خونه دیدم تا شمارمو گرفته سریع اد کرده🤣😂 پیامم داده که لطف کنید بیاید گروه
ما از اون خانواده هاش نیستیم آقای مهندس😎😎😎