اسی خوب بگو خیلی دوست داری نوه هاتو ببینی روزی یکی دو ساعت بیا ببر نگهشون دار.
شوهرمو دیشب بهش گفتم گفت نمیدونم چی بگم
اخه خبر مرگ مادرش یازده شب میخوای بیای سر قبرم
مادرش شاغله نمیاد ک‌بچهارا بگیره بخدا وقتی ام میاد اگ بچه پی پی کرد میگه بچه پی پی کرد یعنی من بلند شم بشورمش اگ بچه شیشه شیرش خالی بود میگ شیرم تو شیشه نیست دیگه یعنی چی؟ یعنی تو بلند شو بزن اگ بچه دم دستش نبود میگه من بچرو بیارم بدمش
فقط و فقط شوهرت باید پشتت باشه عزیزم
خدا کمکت کنه
مادرشوهر من سر بچه اولم اینجوری بود یعنی سر ظهر سفره مینداختم میدیدم زنگ در خورد میومد تو. می‌نشست حالا کاش فقط میومد و میرفت ، هزار تیکه و بحث و ...
یبار اومد دید پسرم را حموم بردم، شروع کرد به گررررریه زاری که من تا حالا نوه ام را حموم نبردم آرزوش به دلم مونده
تا دو سال افسردگی گرفتم بخاطر کاراش
سر دومی قبل از بارداری به شوهرم اگر میتونی مامانت را کنترل کنی نیاد و نره اوکی اگر نه بخواد بلای اولی رو سرم بیاره اصلااااا دومی را نمیارم.
شب شوهرت هست مادر شوهرت هست
همش درحال سرویس‌دادن به آنها هستی، به همراه بچه ها؟
اگر آره
بگو خستم میرم بخوابم ، غر غر کن ،دست تنها 3 تا بچه
باید به خونه زندگی برسم، مهمانداری بکنم
یکساعت در ببند بخواب
اگر بچه ها گریه کردن بلند نشو
زنگران بزن دوستانه بهش بگو
بگو ببخشید مادر جون من بدنم کم آورده خستم همش حس گریه دارم رفتم دکتر گفته باید خوای استراحت بیشتر باشه
باید با بچه ها بخوابم با بچه ها بیدار بشم ببخشید گاهی جواب نمیدم
فشارم همش پایین میرم خونه مامانم کمکم کنن
بگو هر موقع شرایط داشتم خودم بچه ها رو میارم ببنید ولی فعلا یه مدت باید به توصیه ها دکترم عمل کنم تا بدنم جون بگیره
خودم با یه دختر یک سال دوقلو بار دار شدم کاملا درکت میکنم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
13 ثانیه پیش
17 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
