بحثمون شده بود طبق معمول دستش خالی بود خبر مرگش بیاد از مغازه اومد ی چی بهش گفتم گفت پول ندارم گفتم خب من چیکار کنم؟ گفت هیچی نخر! گفتم عه نبابا! کفت من چیکار کنم؟ گفتم همیشه جلو همه سر منو میکنی تو کو..م خجالت بکش خسته شدم دیگه گفت فلان جیزم دهن دخترخالتو شوهردخترخالت ک بخاطر تولد توله ی اونا با من اینطوذی میکنی چیکارت گردم؟ گفتم چرا بی پولی؟ گفت ایشالا من میمیرم ت راحت میشی تو چشاش نگا کردم گفتم ایشالا من از خدامه
اینو ک گفتم بغضش گرفت شروع کرد به گریه کردن بعد پنج دیقه رفت رو تخت بخابه منم رفتم بالشتمو با پتو برداشتم برم رو کاناپه گف کحا؟ گفتم رو کاناپه گفت یادت باشه زن و شوهر سر هیچی نباید جاشونو جدا کنن از هم
هیچی نگفتم اومدم بیرون ار اون موفع هم سه بار رفته دسشویی (شبا اصلا دسشویی نمیره) اونم مثل من خوابش نمیبره چیکار کنم؟🥲😭
الان از دلش درارم یا صبح؟