من قبلا جایی کار میکردم لوازم کادویی بود ساک دستی اختصاصی میفروخت مثلا یه جا ۲۰۰/۳۰۰ تا
اونارو باید به هم میچسبوندیم تا ساک میشد
از اونجا خیلی وقته در اومدم
الان سر شام دیدم که صابکارم قبلیم زنگ زده میگه که ۲۰۰ تا هس میخاین باز بدم درست کنین
منم گفتم بزار خبر بدم
یکم بعد زنگ زدم گفتم برای کی میخاین گفت فردا
منم گفتم که نه فردا که نمیشه
بابام از اونور داد زد که نهههههه نمیخاااددد فلان بهمان (با حرص زیاد داد زد)
اصلا من هنگ کردم که چرا اینجوری کرد هرچقدرم اشاره کردم که بس کنه انگار نمیدید
هیچ نفهمیدم چی گفت که قطع کردم
بعدش خودم سرش داد زدم که چته چه مرگته چرا داد میزنی مگه نمیبینی دارم جوابشو میدم خودتو میندازی وسط خستمون کردیو فلان…. اونم سر من داد زد منم سر اون
اخرش از سفره پاشدم گفتم با انسان زندگی نمیکنیم با حیوون زندگی میکنیم
اونم گف حییون خودتی خر
مامان منم این وسط که همیشه طرفدار منه چون واقعا مشکل اصلی بابامه
ما چیکار کنیم از دست این مرد اخه
هر شب نفرینش میکنم هر شبی که میگذره آرزومه ببینم شب خابیده صبح پا نشده الان میگین که مشکل از خودته که چجوری دلت میاد به بابات همچین حرفی بزنی
ولی نمیدونین که مشکل بابامه بخدا اگه بگم چیکارا برامون میکنه که خودتون گریه میکنین اینجوری بگم که کلا خرجی منو نمیده من خودم کار میکنم شهریه دانشگاهو لباسو خوردو خوراکو میخرم