۶ ماه باردارع ، وقتی عقد بود ۳ ماهش بود
طبقه بالا ما میشینه بعد صبح قهر کرده رفته خونه مامانش حالا داداشم اومده ما به زور فرستادیم دنبالش ، داداشم خیلی ناراحت بود ازش و اینا ولی هیچی نگفت
بعد میگه خانوادگی ریختن سرم یکی میگفت خیلی کالی(نفهمی) یکی میگفت چرا تو زندگیت گوشت قرمز نمیخری میگه خواهرش میگفت خواهر من باید هفته ای سه بار گوشت قرمز بخوره و اینا مامانش هم میگفت من مثل کوه پشت دخترم هستم تو زندگیش خوب دخالت میکنم خلاصه خیلی حرف زدن بهش آخرش هم زنداداشم نیومده داداشم هم ناراحت بود میگفت همه حرفامو به خانوادش گفته در صورتی که داداشم به ما تا تالان هیچی نگفته بود
فک کنم هدفش اینه داداشم رو از این آپارتمان ببره ولی عمرا بره چون کل سرمایش و زندگیش اینجاست
از طرفی هم من دارم جدا میشم اگه داداشم هم جدا بشه من بدبخت میشم