مثلا سه چهار نفره اینکه همه کنار همین اطلاعات زیادی ندارم
اینکه تایم زیادی باهمین یا فقط موقع خواب!؟
میشه با کسایی ک هم اتاقی راحت باشی؟ بگین بخندین؟
یا زیاد صمیمی نشیم؟
اگ این امضا رو میبینی انشالله زودی گره زندگیت باز بشه🤍👥 فقط میشه صلوات مهمونم کنی؟ برای رسیدن ب رشته و دانشگاه مورد علاقم ( فیزیوتراپی دوس دارم🫠 ) اینکه همین سال اول قبول شم :) اگ فرستادی میتونی لایک کنی یا بگی منم برات صلوات بفرستم🤍:))))
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
خبلی خوبه صمیمیت خوبه ولی نه بیش ازحد کمش م خوب نیست بالاخره تو اون شهر تنهایید هوای همو داشته باشین
منم مشکلم همینه اگر بخام شهر دوز بزنم دانشگاهو
نگران اینم تنهام میتونم دووم بیارم و اینا
من کلا هیچ رفیقیم نداشتم یا اگرم داشته باشم رابطمون بهم میخوره
برا همین میگم میشه صمیمی شد ن در اون حد ولی یجوری ک بشه رو هم حساب کرد مث کسایی ک خیلی باهم شیشن
اگ این امضا رو میبینی انشالله زودی گره زندگیت باز بشه🤍👥 فقط میشه صلوات مهمونم کنی؟ برای رسیدن ب رشته و دانشگاه مورد علاقم ( فیزیوتراپی دوس دارم🫠 ) اینکه همین سال اول قبول شم :) اگ فرستادی میتونی لایک کنی یا بگی منم برات صلوات بفرستم🤍:))))
ببین از نظر من خونه بگیر من خودم خونه گرفته بودم دوران دانشجویم چون شهری که قبول شده بودم چهار ساعت تا شهر خودمن فاصله داشت و نمیتونستم هر روز برم بیام خوابگاه خیلی سخته یکی نظافت رو رعایت نمیکنه و...
فقط 30 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
والا زیاد جالب نیست من مدت کوتاهی بخاطر پارتنرم رفتم شهر پارتنرم ببینمش خوابگاه موندم نمیذاشتن دوش بگیرم میگفتن یه ربع نباید بیشتر بشه در میزدن میگفتن برو بیرون از حموم ولشون میکردی دستمو میگرفتن لخت مینداختنم بیرون از حموم،چون مدت کوتاهی اونجا بودم چیزی نبرده بودم بهم چیزی نمیدادن بعدش رفتم یجای دیگه دخترا میگفتن این تازه رسیده اومده تخت ما کا جلو کولر بهش دادین منم رفتم یه اتاق دیگه هم اتاقیام خوب بودن میگفتن هرچی میخوای بردار از غذاشونم بهم میدادن
ببین از نظر من خونه بگیر من خودم خونه گرفته بودم دوران دانشجویم چون شهری که قبول شده بودم چهار ساعت ...
من خب هیچ وقت تنها نبودم بعد الان بخام خونه مجردی بگیرم خب تنهام و نمیشه بماند مشکلات تنهایی اجاره خونه و اینا وووو... از تنهایی خوشم نمیاد :)
اگ این امضا رو میبینی انشالله زودی گره زندگیت باز بشه🤍👥 فقط میشه صلوات مهمونم کنی؟ برای رسیدن ب رشته و دانشگاه مورد علاقم ( فیزیوتراپی دوس دارم🫠 ) اینکه همین سال اول قبول شم :) اگ فرستادی میتونی لایک کنی یا بگی منم برات صلوات بفرستم🤍:))))
والا زیاد جالب نیست من مدت کوتاهی بخاطر پارتنرم رفتم شهر پارتنرم ببینمش خوابگاه موندم نمیذاشتن دوش ب ...
چقد شرایط سختتتتتته
اگ این امضا رو میبینی انشالله زودی گره زندگیت باز بشه🤍👥 فقط میشه صلوات مهمونم کنی؟ برای رسیدن ب رشته و دانشگاه مورد علاقم ( فیزیوتراپی دوس دارم🫠 ) اینکه همین سال اول قبول شم :) اگ فرستادی میتونی لایک کنی یا بگی منم برات صلوات بفرستم🤍:))))
من خب هیچ وقت تنها نبودم بعد الان بخام خونه مجردی بگیرم خب تنهام و نمیشه بماند مشکلات تنهایی اجاره خ ...
باعث میشه پخته تر و مسئولیت پذیر تر بشی و مطمئن باش از خوابگاه بهتره
فقط 30 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
بستگی به محیط خوابگاهت داره لباسامم نمیدونستم کجا بشورم میبردم تو توالت با مایع دستشویی میشستم چندتا دخت با لباس زیر میومدن میگفتن از دستشوی بیا بیروننن مسئول خوابگاه یه زن خیلی پرت و گیج و ویج بود