من دارم میرم شهرمون به مدت طولانی. با پارتنرم رفتم بیرون برای خداحافظی. با هم اسنپ گرفتیم. موقع پیاده شدن و جدا شدن، بغلم کرد. بغلمون هم بغل خیلی عجیبی نبود. معمول بود واقعاً.
بعد رانندهٔ فضول هی به من گفت حالا من متأهلم ولی طفلک مجردا که شماها رو میبینن دلشون میخواد.
واقعا تعجب کرده بودم. ناراحتم که بهش نگفتم به تو چه.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
جنگل نیس ک هر کی هرطور راحته رفتار کنهبچه سالی انگارچون بوی خامی حرفات تااینجا میاد
فقط شماها باید طبق سلیقهتون زندگی کنید؟
تو این مملکت من تو چه سنی با چه پشتوانهای میتونم با پسری که دوست دارم ازدواج کنم مگه که نشستید ارد ناشتا میدید؟ حالا که انقدر به گند کشیده شده زندگیمون سرتون رو بکشید بیرون ازمون کاش.
والا راس میگه خیابون جای اینکارا نیست حالا چی میشد بغل نمیکردید قبح همه چی ریخته دیگه بچه هامون تو ...
بغل قبح نداره.
دلم تنگ میشد، دوستش داشتم و خواستم بغلش کنم. نمیتونم زندگیم رو برای بچههای شما به هم بزنم که. بخوام نگران بچهی کسی باشم نگران بچهی آیندهٔ خودمم که قراره بیپولی و بیفکری و بیفرهنگی ببینه.