از بچگی من همیشه هر چی خانوادم میگفتن میترسیدم و گوش میکردم جرئت مخالفت نداشتم سریع عذاب وجدان میگرفتم برای کاری که حتی اشتباه هم نبود و دلسوزی بیجا داشتم جرئت اعتراض نداشتم نتیجش شد اینکه من حرف گوش کن هم خیلی آرزوهامو به خاطر خانوادم از دست دادم هم بچه ی محبوبشون خواهرمه
اما خواهرم هم خوشبخته هم بیشتر دوستش دارن هم بیشتر براش ارزش قائلن وبراش خرج میکنن اوایل با اون هم مخالفت میکردن اما اون اهمیت نمیداد خودخواه بود با ناراحتی و دعوای پدر مادرم از خواسته هاش کوتاه نمیومد
خودخواه باشید و خودتون داستان زندگی تون رو بنویسید قلمو برای یه خطش هم به هیچکس دیگه ای ندید چون بعدا که داستانتون قشنگ نشد و نتونستن بهتون افتخار کنن هیچ کدومشون گردن نمیگیرن چه گندی به زندگیتون زدن و میگن به ما چه خودت عرضه نداشتی به آرزوت برسی
تو از اولش هم هیچی نبودی و هیچی هم نمیشدی