ملا یگی از قوم های بشدت سخت گیر کشوریم چون شناسایی نشم نمیکم تو فاز ناموس واین چرت وپرتا حاضرن مردا بمیرن
چند سال پیش داداشم با دختر خالم دوست بود
و ما ازش خواستگاری کردیم چون داواشم ن شغل داشت ن کار وی جوون ولگرد بود ندادن باباش زنگ زد ب مامانم گفت دخترمو بندازم تو چاه نمیدم و خیلی هم توپید
ماهم عقده ای شده بودیم بخصوص من ک از قبل هم از خالم بدلیل دوبهم زنی واین داستانا کینه گرفنه بودم
دختر خالم ی نامه داده بود ب داداشم من احمق اومم ب اون یکی خالم نشون دادم و گفتم باهاش رفیقه
خالم هم ی آدم مزخرف رفت ب تمام اقواممون گفت وآبروی دختر رفت
ی پسر خاله داشتم ک ۱۰سال ازش بزرگتر بود از دخر خالم ک ما آبروشو بردیم خواستگاری کردن و مادر پدرشم از ترس آبروشون دختر بیچاره رو مجبور ب ازدواج کردن
۳سال نگذشت ن پسر ب دختر علاقه داشت ن دختره ب مسر دعوا ودعوا ودعوا
آخر شوهر دختره با خواهر زنش درگیر میشه و با سلاح سرد میزنه دخاره رو میکشه وفرار میکنه
و اما دختره بخاطر خود شیرینی مدام از داداشم ب شوهرش میگه ک منو میخواسته و...
انگار ما آبروی دختره رو بردیم
الان بعد از چند سال کارما اتفاق افتاده خواهرم از خونه فرار کرده
من میدونم آه اونه
اون خالم ک حرف منو پخش کرد ب حدی تو زندگیش مشکل داره ک دم طلاقه
تو رو خدا مواظب زبونتون باشید
کاش لال میشدم نمیگفتم
حالا جالبه چند شب پیش ب خواهرم ک فرار کرده وما ازهمه مخفی کردیم داشتم التماس میکردم بیا نمیدونم چطوری پیامم رفته برای دختر خالم ک براش حرف در آوردیم
حس کردم خدا خواسته ی حالی بهش بده ک بیا کازما رو گرفتم
فقط خدا کنه اون ب کسی نگه
و الهی ک ب حق همین نیمه شب قاتل هم پیدا بشه وازدواج موفقی داشته باشه