وقتی اسمم اومد خواهرشوهر و مادرشوهرم از شدت حرص اتیش بگیرن
چون لیاقت ندارن
مگه چیکار میکنند ؟
شما از الان شمشیر رو از رو بستی😂
خوب بگو ببینم اون مسیله ارزش ده روز گریه داشته
بعد برنامه آن واسه چزوندن چیه
تولد شوهرم بود،هیچکیو دعوت نکردم چون قصد تولد گرفتن نداشتم خانواده خودم زنگ زدن و گفتن اخرشب میخوان بیان و شوهرمو سورپرایز کنن منم چون مادرشوهرم کوچه بغلی هستن به اون و پدرشوهرمم گفتم بیان که شوهرم خوشحال بشه،دیگه دلیلی ندیدم که زنگ بزنم و خواهرشوهرمم دعوت کنم چونکه اونم مارو واسه تولداشون دعوت نمیکنه همیشه خودمون زنگ میزنیم و میریم منم تصمیم گرفتم مث خودش رفتار کنم حالا از اون روزه باهامون قهرکردن و کم محلی میکنن که چرا بی احترامی کردید خواهرو دعوت نکردید،مادشوهرم بهم گفت مار تو استینمون پرورش دادیم🥺🥺
من که ۱۰ سال احترام گذاشتم آخرش بین عروساشون بی ارزشم کردن
ولی دوساله دیگه هیچی محبتی بهشون ندارم مهرشون از دلم بیرون رفته چون قبلا خیلی دوسشون داشتم ولی الان هیچ حسی بهشون ندارم
هرچند احترام من شخصیت و تربیت خونوادگیم هست هنوزم احترامشون رو دارم ولی چه فایده قلبی دوستشون ندارم و نمیتونم ببخشمشون
بهتر ک شناختیشون باید ب مادرشوهرت میگفتی اشتباه کردم خودتم دعوت کردم من نمیدونم چرا همه چی برادختر خودشون خوبه براعروس بده عروس اگ دعوت نکنه ماره دختر دعوت نکنه صلاح دونسته خدا نابود کنه این ادمارو عزیزم منم مث شما دوساله دارم مثل خودشون رفتار میکنم و همیشه قهریم تازه حساب کاردستشون اومده ب بعضیا خوبی نیومده
بخدا میخواستم بهش بگم فقط دلم نیومد بخاطر شوهرم به مادرش بی احترامی کنم
قشنگ زل زد تو چشمام بهم گفت ما مار تو استین پرورش دادیم،بعد بهش گفتم منظورت با منه برگشت گفت گربه زرده هرچیو که بگی بخودش میگیره🥺🥺
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز