تاپیک قبلیم گفتم ابجیم چقدر حالش بد شده و چقدر ذکر خوندیم اصلا از وقتی سوار اتوبوس شدیم و چون دوقلوییم توجها بهمون بود همینطور اتفاق های بد میوفته اصلا یجوری حال منو ابجیم بد شده و همینطور اتفاق میوفته که دوستامون میگن تو راه برگشت براتون صلوات می فرستیم و ..
میگن چشم خوردید
آخه خیلی مشخصه تو چشم خصوصا یکی از این مسئولها رفتیم که عاشق دوقلوهاش ( نه اینکه آدم بدی باشه ها اما ازش میترسم واقعا )