من یکی از اقوام خیلی نزدیک رو دوست دارم از بچگی و دوست داشتنم یه طور عجیبه اصلا انگار که خودم به دنیا آورده باشمش در اون حد دوسش دارم
حتی تو همون بچگی بهش پیام دادم گفتم میخوامش ولی اون گفت نه بچه آیی و یه سری حرفا که بیشتر به اونایی که سنشون خیلی بالاس میخوره بگن که من چون خودشم بچه بود شک کردم شاید کسی دیگه ایی جواب داده
با این حال خیلییی سعی کردم فراموشش کنم ولی نمیشه که نمیشه شاید یه هفته بتونم یا اصلا یه ماه ولی بازم زخمش برام سر باز میکنه
از این ماجرای پیام دادن من خیلی وقته که میگذره چون میگم بچه بودم
تا اینکه چند وقت پیش همه دور هم جمع شده بودن فامیلا و من نبودم
بعد یکی برگشته به خواهر کسی که من دوسش دارم گفته شنیدم سارینا (اسم مستعار من و اون )مثلا احسان رو میخواد
خواهرش میخنده میگه آره پیام داده بود بهش ولی برادر من گفت تو بچه آیی و فلان و در ادامه گفته که اگه احسان خودش واقعا کسی رو بخواد من اصلا جلوشو نمیگیرم و آزاده(یعنی منظورش این بوده که خودش منو نخواسته )و بعدم گفته که احسان اصلا نباید بفهمه چون حالش بد میشه (واقعا پیشنهاد یه نفر حال بد شده داره ؟)
اینو یکی که تو فامیل خیلی به من نزدیکه به گوش من رسوند
راستی اینم بگم چند وقت بعد از خریت من که بهش پیام دادم اولش نه ولی بعد از گذشت چند وقت منو بلاک کرد نمیدونم چرا
ولی بعده ها شماره جدید گرفت و منم خط جدیدشو دارم
تازه من بهش گفته بودم کسی نفهمه لطفا این پیام دادن منو ولی اون رفت گذاشت کف دست خواهرش (خیلی از خواهرش حرف شنوی داره )
میدونم الان میخواین بگین فراموش کن و یکی بهتر میاد ولی باور کنین دست خودم نیس بارهاا خواستم فراموشش کنم ولی نمیشه
خیلی هم دیر به دیر همو میبینیم ولی من ببینمش داغون میشم