بچه بزرگم همش بچه کوچیکمو بلند میکنه نمیتونه درست بگیرتش صد دفعه هم گفتم بغل نکن بچه رو میندازیش ناقصش میکنی گوش نمیده تو آشپزخونه پای گاز بودم اونا هم تو هال نشسته بودن بچه رو بلند کرد بچه برگشت عقب کمرش تا شد من گفتم کمرش شکست دیگه تموم شروع کردم جیغ زدن و از ترسم جرئت نکردم برم سمتشون شوهرم کنارشون بود حواسش نبود بهشون یهو پرید سمتشون بچه رو گرفت بلند کرد بعد شروع کرد داد زدن سر من که به ذره عقل تو کلت نیس فقط هیکلت گنده و چاقی بچه رو ترسوندی بجای جیغ چرا نیومدی بچه رو برداری و...الآنم رف تو هال خوابیده غذاشو گذاشتم جلوش خورد و رف خابید دید من ناراحت شدم ولی محل نداد حالا همیشه بهش میگفتم میخام برم باشگاه لاغر کنم میگف و خوبی اندامتو دوست دارم نمیخوام لاغر شی یا بهش میگم کاهو و خیار گوجه بگیر واسه سالاد کیک و بستنی میاره میگه بشین بخور رژیم و مسخره بازی ول کن میخام اینجوری باشی لاغر نمیخوام ( بعد زایمان ده کیلو چاق شدم ) تعجب کردم از حرفش خیلی دلم گرف صدبار گفتم جلوی بچه احترام همدیگرو نگه داریم 😔
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
همونجوری که تو کنترل از دست دادی و جیغ زدی اونم کنترل از دست داده و بهت اینو گفته و چون اضافه وزن داری بدت اومده جدای از حرف شوهرت و دعوا و اینا حتما لاغر کن به خاطر سلامتیت