2777
2789
عنوان

خیلی اعصابم خورده

30 بازدید | 1 پست

بابای من اصلا دربند زندگی نیست خونمون بارون میاد پله ها خیس میشه چون پله بیرونه همه میتونن مارو از کوچه ببینن حتی درم بالاش همش مشخصه حتی اونم شیشه نمیزنه اصلا خونمون حیاط خلوت انباری درست کرده قشنگ آشغال دونی ماهم اسیر این خانواده ایم خواهرم یه اتاق داره داداشمم یه اتاق منم که بدبختم لباسم رو مبل هاله حرفم بزنیم میگه غر نزن خدایی اعصابم خورد میشه اینقد خسیسه اصلا به فکره زندگی حتی میگه ارثو بگیرم که چی بشه همونم میخورین خیلی لجبازه فقط حرف خودشه اصلا حتی به خودش نمیرسه تو خونه بوی گند عرق بابام میاد فقط میگه درس بخونین وکامند شین مثله داداشتون همیشه دوست داره تحت فشارمون بزاره خسته شدم ازش بدم میاد خونمون هال خیلی بزرگی داره دو اتاقس ولی خب ماشاالله هفتا دست هفت کچلان اینقد حرص خوردم تو این زندگی اخه سمت پدری همه اهل پیشرفت سمت مادری هر چی بی عرضس داماد شده همه هم آس پاس مثلا بابا بزرگ پدریم کارخونه دار بوده بابای من ابرومونو برده اصلا یه وضعیه حتی شهرمونم محیطش خیلی کوچیکه کاش میشد من یجوری از اینجا برم کی تموم میشه این روزای سخت حتی از شانسم دوست پسرمم وضعیت مالی خوبی نداره خانوادشم مایل نیستن ازدواج کنه میگن خرج داره وگرنه پایه باشن این فردام باشه باهام ازدواج میکنه خیلی ناراحتم که چرا بابای من اینقد خسیسه فقط به فکر خودشه ماهم باید به سازش برقصیم همه فکر میکنن ما اینقد خوشبختیم عمم هم وضع شوهرش خیلی خوبه میگه بابا نداره دیگه چجوری باباهای دیگه ارث میفروشن واسه زنو بچه بابای من فقط میگه روز بدا میگه بفروشم شما ازدواج کردین چیکار کنم حداقل خواستگار یا کیس خوب ندارم ک ازدواج کنم از دست اینا راحت بشم چون من پول اجاره خونه جدا ندارم شما بگین من چیکار کنم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792