یک پسری بود اسمش یزدان بود زنش بعد به دنیا اوردن دخترش که اسمش ماهک بود میمره
یک دختری هست پیش اینا کار میکرد . خواهر زاده یزدان از این دختره خوشش میومد
داداش دختره میفهمه تو دعوا میکشش غیر عمد بعدشم فرار میکنه
مادر پسره یزدان پسرشو مجبور میکنه برای یک شب صیغه کن اون دختره رو
اسم دختره خیلی عجیب بود یادم نیست اصلا