اصلا دو روزه اعصابم شدیدا خورده
ما تازه ازدواج کردیم بعد با خالم اختلاف سنی کمی داریم وخیلی باهم صمیمی و راحتیم درست مثل خواهر چند. روز پیش سر ظهر زنگ زد گفت میام پیشت مامانمم باهاش میومد ماهمیهسفر چند روزه داشتیم تازه یکروز بود رسیده بودیم دیگه فرصت خرید برای خونه رو نداشتیم البته میوه و اینا همچی بود ولی خب پذیرایی مهمون فرق داره همسرمم سرکار بود خدمم گرما زده شده بودم شدیدا داغون از اونجاییم که باهاش خیلی راحتیم گفتم بیا بعدش داداشکوچیکممیفرستم بره یکم خرت وپرت بخره وقتی رسیدن گفتن به مادر بزرگتم گفتیم بیاد مادربزرگم اومد با زنداییام و خاله های مامانم اونام همین از در رسیدن پاشدن زنگ زدن عروساشون و دخترشون که یهویی رفتیم خونه فلانی پاشید بیایید در عرض نیم ساعت سی تا مهمون اومد