مجردم ۲۳ سالمه ها تو زندگیم خیلی سختی کشیدم
بقران همش تو جنگ و دعوا و کتک و بیرون کردن مامانم له کردن شخصیت اعضا خانواده و....بزرگ شدم
اخرشم طلاق گرفتن با ابرو ریزی و سرو صدا تو مردم
جلو آدمی نبوده و نیست که اشکم دربیاد
بخدا دلم نمیخواد نفس بکشم
هی کارامو میندازم عقب
دلم میخواد فقط هرچیزی که نمیشه میگم بدرک که نمیشه میزارمش کنار
دلم میخواد فقط بشینم یه جا هیچ کاری نکنم
دلم میخواد بشینم فقط زل بزنم به یه نقطه تا روز بگذره
از همه چیزم سیرم
نه دلم میخواد تو مهمونیا شرکت کنم نه دوست دارم تو جمع فامیل باشم
خیلیم اورتینکرم از بچگی همینطور بودم به ریزترین مسائل دقت میکنم و جزئیات همه چیزو سریع تحلیل میکنم
اذیتم کلا
خسته م از همه چیز