یه آقایی از اقوام خیلی خیلی نزدیکمونه،همه جوره میشناسیمش،همه جوره قابت شدهاست و قبولش دارن همه،واقعا آقاست،کاریه،همیشه پیش خانوادهاشه و خیلیی محترمه،۲۸ سالشع،مهندسه،مالی هم بخوام بگم،۳۰،۳۵ حقوقشه،ماشینشم ۲۰۷
منم ۱۸ سالمه،تا حالا دوست پسر نداشتم(میگم که بدونید تجربهای در این مورد ندارم)،
ایشون سه چهارساله مثل اینکههه منو دوست دارن و منتظر تموم شدن کنکور من بودن،تا تموم میشه و مطرح میکنن،من دو سه بار با اجازه خانواده ها میرم میبینمش خانوادهام خیلیییی قبولش دارن،خیلی دوسش دارن
ما چند روزه داریم بهم پیام میدیم وای شما نمیدونید چه ترسی میگیرم،با تک تک پیاماش ته دلم خالی میشه،خیلیی هم مودبه،رسمی صحبت میکنیم اصلا حرف خاصی نمیزنیم اینقدر استرس میگیرم اینقدر اضطراب امشب نشستم سه ساعت گریه کردم،اصلا نمیدونم ترسم به خاطر چیه چرا من اینجوریم،چرا ازدواج اینقدر برای بقیه راحته چرا من نمیتونم آدمی که اینقدر دوستم داره،دوستش داشته باشم🫠🫠🫠🫠🫠🫠چرا همش ترسم