بابام
میدونه اونا ( همون دایی های بد جنس )پشت مامانم نیستن و روابطشون بشدت بهم خورده
هی میگه میری عروس خواهرت ( چون قراره نومزد بشه )
به خنده به تمسخر
مامانم یچی بگه میگه تو حرف نزن
کثافت
همچین بدم میاد ازش
اوووونقد
مامانم اون ریشه سرطانی که داداشاش هستن قط نمیکنه میگه تا اخر عمر هم باشه روابطمون خواهد بود
به بابا میگن ( همون داییای ناتنیم ) به پسرات رو نده پیش همممون مامانم نمیزنه دهنشون اخه چیکاررر کنممم
سکوت مامانم باعث میشه من جوش بیامممم