به بابام صبحی گفتم عصر منو میبری فلان چیز بخورم
گفت باشه الان رفتم حموم آمده شدم گفتم بریم گفت پول نداریم صبحی حساب ندیده بودم پول چقدر توشه و فلانه حسابی خورد تو ذوقم بخدا تا میام دلمو به چیزای کم زندگی خوش کنم بازم میخوره تو ذوقم اصلن بغض کردم
من از صبحی که گفت باشه دلم خوش بود تا الان الانم قسم میخوره صبحی نمیفهمیده پول چقدر تو حسابه خلاصه ما تلاشمون میکنیم از زندگی لذت ببریم اما انگار زندگی نمیخاد ما ازش لذت ببریم 💔