2777
2789

دیشب بعد دوهفته مادرشوهرم اسرار کرد که برم خونشون هرچی گفتم نمیتونم نمیام بازم اسرار کرد باید حتما شام بیای منم به احترامش گفتم باشه برای شام رفتم حالا با این همه اسرار شام فقط سیب زمینی سرخ کرده گذاشت با یکم سبزی هیچ چیز دیگه ای درست نکرده بود حالا این به کنار گفت میریم پشت بوم میشینیم برای شام داشتم غذا می‌خوردیم داخل سبزی دوتا موی دراز که من از شانس من بدبخت یکیش داخل لقمه من بود که مردم و زنده شدم یعنی الانم حالم بده بعد رفتم رو ابچکان ظرفشویی لیوان بردارم دیدم دندون مصنوعی هاشو گذاشته اونجا دیگه بیشتر حالم ب شد حتی نتونستم آب بخورم باردارم به شوهرم گفتم درد دارم میریم خونه حالم بده به این بهانه اومدیم خونه 

بخدا الانم دل و رودم درد میکنه😩

فقط 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به روم نمیارم اما یه گوشه از قلبم برای تموم چیزهایی که حقم نبود ولی تجربه‌شون کردم درد میکنه... 💔🙃

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

پیر نیست دوستان خیلی جونه فقط تا دل بخاد شلخته ست خواهرشوهرم ازون بدتره یعنی خونه شون همیشه بمب ترکیده 

فقط 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به روم نمیارم اما یه گوشه از قلبم برای تموم چیزهایی که حقم نبود ولی تجربه‌شون کردم درد میکنه... 💔🙃

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792