دیشب بعد دوهفته مادرشوهرم اسرار کرد که برم خونشون هرچی گفتم نمیتونم نمیام بازم اسرار کرد باید حتما شام بیای منم به احترامش گفتم باشه برای شام رفتم حالا با این همه اسرار شام فقط سیب زمینی سرخ کرده گذاشت با یکم سبزی هیچ چیز دیگه ای درست نکرده بود حالا این به کنار گفت میریم پشت بوم میشینیم برای شام داشتم غذا میخوردیم داخل سبزی دوتا موی دراز که من از شانس من بدبخت یکیش داخل لقمه من بود که مردم و زنده شدم یعنی الانم حالم بده بعد رفتم رو ابچکان ظرفشویی لیوان بردارم دیدم دندون مصنوعی هاشو گذاشته اونجا دیگه بیشتر حالم ب شد حتی نتونستم آب بخورم باردارم به شوهرم گفتم درد دارم میریم خونه حالم بده به این بهانه اومدیم خونه
بخدا الانم دل و رودم درد میکنه😩