خدایا شکرت ناشکری نمیکنم اما انقدر جدیم نگفتم فداتشم😂😭
یکی خواستگارم بود ی هفته زمان میخواستم فکرکنم ببینم اصلا قبول میکنم تاباهم آشنا بشیم یا ن تواون یک هفته هم بامادرش درارتباط بودم هرروز تماس میگرفت و احوال پرسی میکرد روز آخر از صبح زود پیام داد ک منتظرخبرخوبیم،منم اون تایم درگیر ی موضوعاتی بودم فرصت نداشتم فکرکنم بهش گفتم اوکی مامانم خونه نیست اومد تماس بگیرید باهاشون هماهنگ کنید و اونم گفت باشه دوساعت دیگ تماس میگیرم،تو دلم گفتم خدایا چیمیشه دیگ زنگ نزنه استرس شدیدم داشتم درعین ناباوری دیگ زنگ نزد و خبری ازش نشد همچنان ذهنم درگیره چطور شد یهووووو😐😂