حالا حکایات از ۱۵ سالگی به بعدم میگم(الان ۲۱ سالمه)
از صحنه تجاوز فرار کردم
یکی اومد تو زندگیم به زورررر گفت عاشقمه بعد با دوستم ازدواج کرد
خواهرم حادثه دید
پدرم دکتر جواب کرد انقدر تو حرم امام رضا زار زدم بهمون برگردوندش
مادرم مریض شد الان پرستاری مبکنم
یکی دیگه وارد زندگیم شد که فهمیدم دروغ گفته مجبور شدم حذفش کنم ولی خیلی خیلی دوستش دارم
بخاطر اینکه فراموشش کنم رفتم سرکار،اونم کار خیلی سخت
بعد موندم پشت کنکور،حسابی خوندم ولی قبول نشدم مجبور شدم برم پیام نور
سایزم ۱۵ سالگی ۴۸ بود الان ۳۸
ناشکر نیستم،خدا اگه دردم بهم داد بی درمون نبود
ولی
دیگه آدم سابق نیستم،زبونم میگیره، حوصله حرف زدن ندارم
مثل قبل لوند نیستم،دلم نمیخواد دیگه کسی دوستم داشته باشه
اعتماد بنفس ندارم حالم از خودم به هم میخوره