تازه یه هفتست رفته اونجا
خواهر دوقلومه نمیتونه راه بره ولی مشکل ذهنی نداره
لیسانس داره
ما پدر مادرمون نوزادی جدا شدن
مادرمو نذیدم اصلا
بابامم معتاد بیکار
با مادزبزرگ زندگی میکردیم که سه هفتست فوت کرده جا برای موندن نداشتیم
من به اجبار اومدم خونه عمم میمونم
خواهرمم رفت بهزیستی اولش خوشحال بود الان نمیمونه انقدر گریه کرد امروز
حالم خب نیست بیرونم کردن از پیشش دارو بهش دادن خوابید تا ۱۱ شب گوشه خیابون نشسته بودم رو زمین گریه میکردم
چی بگم چیکار کنم اخه جاش اونجا نیست
از بهزیستی زنگ زدن به مادرمون من خبر نداشتم که بیاد خواهرمو نگه داره
اونم که اصلا ندیده مارو قبول نکرده البته اگه من میدونستم نمیذاشتم زنگ بزنن