حالم خیلی بده این روزها
من تو زندگیم سختی زیاد کشیدم تحمل ناراحتی وسختی رو ندارم دیگه،،،
دوتا تاپیک قبلم هست گفتم مادرشوهرم میخواد باهامون بیاد ماه عسل
الان باهام لج افتاده راه میره تیکه میندازه تا منو میبینه غیرمستقیم نفرین میکنه
به پسر کوچیکترش میگفت تو دیگه حق نداری مثل فلانی یعنی شوهر من تو سن کم ازدواج کنی که زنت بشه همه کاره زندگیت تا سی سالت نشده عاقل بشی از زن خبری نیست
البته شوهرمنم سنش کم نیست۲۷سالشه،،،
یا میگفت خوش بحال جاریم عروسش رو خودش انتخاب کردعروس سن پایینم گرفت که تربیتش کنه🥲
من شانس ندارم پسرم ادم حسابمم نکرد
اینا درصورتیه که من سرم تو کار خودمه کاری به هیچی ندارم همیشه هم احترامشون رو دارم،،،
خیلی دلم گرفته