با این تروما های کودکی و نوجوانی که کشیدم
همش مادرمو مقصر میدونم نمیدونم چرا همش میگم وظیفه اون بود ازم مراقبت کنه تو اون سن
هیچوقت ازم نپرسید دخترم کسی اذیتت کرده؟چرا انقد ناراحتی همیشه..اینا مهم نیست خودشم بهم آسیب میرد
الان سعی میکنه جبران کنه ولی من دیگه دلم میخاد بمیرم
که تو این سن ۲۱ سالگی مجبور نباشم آرامبخش و قرص خواب بخورم هرشب و هرروز درگیر باشم
برای همین دلم میخواست مادرم یه دختر تو قبر داشته باشه
فقط دلم میخواد یع دختر به این دنیا یادگار بزارم و برم برای همیشه...
تا الان هزاران بار قرص خوردم و نشد
دلم میخواد از بلندی پرت کنم خودمو چیزی حس نکنم و بمیرم
ببین مادر ببین مادر ببین زمستونه
واسم رخت عذا تن کن مادر
امشب حال من عین شب شام غریبانه
چیزی نشده دلم گرفته بدم گرفته